ماجرای خیال

روزی در سرویس شهری نشسته بودم که آن طرف در مقابل من به دست چپ، یکی از برادران اهل سیک لنگر انداخته بود. سرویس‌های این جا-کشورهای اروپایی- معمولاً چوکی‌های مقابل هم دارند که در قسمت‌هایی سرنشینان با فاصله‌های متفاوتی روبه‌روی هم قرار می‌گیرند. آن برادر سیک مردی میان‌سال و آراسته با ریش و بروت بلند … ادامه خواندن ماجرای خیال